۲ ـ ۴ ـ ۵ ـ توالی موسیقی درونی قافیههای داخلی
توالی موسیقی درونی قافیههای داخلی: ماند، خواند، ماند، حالتی سرشار از حیرت و گیجی توأم با ضربان خفیف قلب را القا کردهاند. صبر جماعت لبریز میشود و از او میخواهند تا راز بگشاید:
«برای ما بخوان!» خیره به ما ساکت نگه میکرد. اما پاسخ او نگاهی بهتزده و حیرتآلوده است. در این سکوت سترون، جز صدای جرینگ جرینگ زنجیرهای مرد، هنگام فرود آمدن، چیزی به گوش نمیرسد، گویی تنها صدای رسا و رها، هنوز و همچنان طنین جبر است که در دهلیز گوش ها میپیچد. فرود آمدن مرد، گویی فروریختن بنای آمال و آرزوهای آدمیان است. مرد، ویران و مبهوت، پرده از آنچه که دیده میگشاید:
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند که از این رو…
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۵)
و فاجعه با همه ثقل و سنگینیاش بر روح و جان همگان فرود میآید. طنین تکرار در گوشها میپیچد و دلها و دستها ویران میشوند. سطر آخرین، زنجیره توالی و تکرار تاریخ ـ تاریخ شکست آدمی را در برابر چشمان خواننده تصویر میکند. گویی حیات سلسلهوار بشر، سیری دورانی است بر مدار همیشگی دایرهای چرخان که اشکال و ابعاد مستدیر حاصل از این دوران آسیابگونه، پیوسته انسان محبوس و مجبور را به فراسوهای موهوم این زندان گردان فرا خوانده است. اما سرنوشت آدمی، همانا پرواز در شعاع همین قفس مات و مدور بوده است که چرخ فلکوار، فراز و فرودی متوالی و متکرر دارد. بند آخرین شعر، تصویری عمیق و عاطفی است از افسردن و پژمردن جماعت گیج و گرفتار:
نشستیم
و
به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب، شط علیلی بود
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۵)
این بار، شب مانند دریایی بیمارگونه به نظر میرسد که همچنان بازتاب درون غمآلود و دردآمیز مردمان است. مردمانی تنها و ترکخورده. بیهوده نیست که شاعر در سطر دوم این بند، فقط و فقط از یک «و» عطف در ساخت یک مصرع مستقل بهره جسته است این و او عطف، معطوف به تاریخ تنهایی و تنهایی تاریخی ماست که در گوشهای کز کرده است، بودنی است معطوف به زنجیره سطرها و سیطرههای پیشین و پسین. اما با توجه به نظام اندیشگی شاعر، میتوان از چشماندازهای عینی نیز به تماشا و تأویل «کتیبه» پرداخت.
۲ ـ ۴ ـ ۶ ـ کتیبه مظهر تلاش و تکاپوی
از دریچهای دیگر «کتیبه» میتواند مظهر تلاش و تکاپوی مداوم و مستمر تودهها برای برگرداندن سنگ جبر اجتماعیـ سیاسی دوران باشد که همواره، همچون کوهی مهیب، حضور و استبداد جمعی، آگاهی و عقلانیت فردی و جمعی، با صوت و صفیری ناشناس، مردمان را به دگرگونسازی تقدیر فرا میخواند. آزاداندیشان، پیشگام این انقلاب و دگرگونی میشوند و مردمان نیز با عزم و پایداری سترگ خویش، و با تحمل رنجها و شکنجههای مستمر، بار جنبش های اجتماعی را بر دوش میکشند، اما فراتر از همه اینها، «کتیبه» در ما و با ماست. هر کس در زمان و مکانی کتیبهای دورو در درون دارد که از هر سو بازتابی یکسان دارد. آنجا که اخوان میگوید:
نوشته بود:
همان،
کسی راز مرا داند
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۵)
که از اینرو به آن رویم بگرداند واژه «همان» چکیده همه دیدهها و شنیدههاست از تماشای هر دو سوی هستی. در این «همان» همه تجربههای تلخ بشر در مسیر رسیدن به «آن» موعود مقدس نهفته است. اما هنوز و همچنان «همان است و همان خواهد بود» این دور تسلسل، به مثابه تقدیری ازلیـ ابدی همزاد آدمی است. اما آدمی بهراستی تا به این حد محکوم و مجبور است؟ آیا نمیتوان… ؟
سرنوشت مردمانی که میکوشند کوه عظیم جبر را جابهجا کنند، از منظری اساطیری، یادآور اسطوره یونانی سیزیف است. سیزیف نیز به جرم فریب خدایان، محکوم است که صخرههای عظیم جبر بشری را که پیاپیفرود میآیند، به اوج بغلتاند و دوباره … ، بدینگونه تاریخ تلخ او، تکرار و تسلسل همین رنج ابدی است. بیهوده نیست که «آلبرکامو»ـ نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسویـ سرنوشت انسان قرن بیستم را شبیه سرنوشت سیزیف میداند که باید زندگی را همچون سنگ سیزیف بر دوش خود حمل کند. (عقیلی آشتیانی، ۱۳۸۴: ۸)
«کتیبه» همچنین یادآور بنمایه داستان قلعه حیوانات اثر «جورج ارول» است که در آن جنبش آزادیخواهانه حیوانات در نهایت به استبداد تازهتری می انجامد این داستان به طور سمبولیک فرجام انقلاب کمونیستی روسیه به رهبری لنین را که به دیکتاتوری پرولتاریای استالین انجامید به نمایش میگذارد… در نهایت، کتیبه، «دشنامی است به تاریخ که جماعات انسانی را به دنبال نخود سیاه فرستاده است… » (براهنی، ۱۳۷۱ : ج۱، ۲۷۲)
۲ ـ ۴ ـ ۷ ـ ساختار کلامی «کتیبه»
ساختار کلامی «کتیبه» تلفیقی است از اسلوب زبان پر صلابت کهن و برخی امکانات زبان امروز از رهگذر همین تلفیق، شاعر هم در تکوین فضایی تاریخی اساطیری توفیق یافته است و هم در تجسم فضایی عینی و عاطفی. از وجوه دیگر ساختار این شعر، روح روایی دراماتیک آن است که قدم به قدم به پیوند روحی مخاطب با زنجیره حوادث و حالات شعر میافزاید؛ به نحوی که مخاطب در جریان سیال کنش و واکنشهای جسمی و روحی کاراکترهای شعر، نقشی فعال مییابد (همان)
۲ ـ ۴ ـ ۸ ـ نقاشی و نمایش دقیق
نقاشی و نمایش دقیق حالات و حوادث نیز در فرایند مشارکت خواننده با متن نقشی بسزا ایفا میکند. وزن سنگین شعر (مفاعیلن مفاعیلن..) با هنجاری موقر و مناسب با روایت، بهخوبی کندی حیات و حرکت آدمیان را در چنبره جبر تاریخی و اجتماعی، مجسم کرده است؛ کما اینکه کمیت طولی سطرها همواره با کشش صوتی کلمات، با هنجار حوادث و نیز با حالات کاراکترها دارای تناسب ساختاری است؛ مثلاً پراکندگی و ناهمگونی طولی مصراع ها در ابتدای شعر از سویی، و پیوستگی و تساوی طولی آنها در بخش دوم شعر (به هنگام اتحاد و حرکت جماعت) از دیگر سو، مبین پراکندگی و پیوستگی افراد در دو برهه خاص از واقعه است. در سراسر شعر، خط مستقیم روایت شاعرانه بر بستر وحدت داستانی نیز به تشکل ارگانیک اجزای شعر مدد رسانده و مانع تشتت درون متن شده است.
۲ ـ ۴ ـ ۹ ـ اسلوب «روایت و مکالمه»
اخوان در سرودن «کتیبه» از اسلوب «روایت و مکالمه» بهطور همزمان بهره جسته است. او بدون هیچ پیشزمینه و پیشساختاری وارد حیطه متن میشود و روایت داستانی را به پیش میبرد. روند داستانی اثر، بر اساس شگرد حرکت از آرامش به اوج و سپس بازگشت به آرامش اولیه است. کما اینکه «ولادیمیر پروپ» استاد مردمشناسی دانشگاه لنینگرادـ نیز تغییر موقعیت یا رخداد را از عناصر اصلی روایت میداند (احمد اخوت، ۱۳۹۲: ۱۹)
۲ ـ ۴ ـ ۱۰ ـ عنصر مکالمه
عنصر مکالمه (Dialogue) نیز در شعر به تکوین فضایی حسی و ملموس بر بستر درام، یاری رسانده است؛ یا آنجا که در اواخر شعر، عمل داستانی عمدتاً بر پایه مکالمات به پیش میرود و شاعر خود به عنوان «دانای کل دخیل» در عرصه روایت و دیالوگ ها حضور دارد و با مراقبتی هوشیارانه تعادلی ساختمندانه بین سه عنصر روایت، مکالمه و تصویر برقرار ساخته است. با اینهمه، در آثار اخوان، غلبه روح روایی بر روند تصویری به وضوح نمایان است. به همین جهت برخی معتقدند که اخوان در عرصه اشعار روایی، بعضاً از منطق شعری فاصله میگیرد و آگاهانه یا ناخودآگاه به ورطه نظم و سخنوری در میغلتد. هر چند که او خود میگوید: «من روایت را به حد شعر اوج دادهام اما شعر را به حد روایت تنزل ندادهام.» (کاخی: ۱۳۹۰ ، ۲۰۰)
بیشک سلطه و سیطره روح روایت بر آثار اخوان از ذائقه تاریخمدارانه او نشأت مییابد و همواره او را با سیمایی پیرانه و پدرانه بر منبر نقل و حکایت به تماشا میگذارد بیهیچ پروایی از اینکه چنین هیأت و هویت معهود و موقری، او را از چشماندازهای تازه و تابناک محروم سازد گویی او بر این باور است که: «در گرایش به سوی نو و تازه، عنصری از جوانی و خامی نهفته است.» پس پیری و پختگی خود را پاس میدارد (همان)
۲ ـ ۴ ـ ۱۱ ـ کتیبه تندیس هنرمندانه
سخن آخر اینکه: کتیبه تندیس هنرمندانه سرشت شاعر است که با سرنوشت آدمی در گردونه رنج تاریخ گره خورده است. گویی اخوان خود را عصاره رنج و شکنج آدمیان محبوس و مجبور در تلاقی تنگ حلقههای زنجیر تاریخ میدانست. این سرشت و سرنوشت او بود که همواره آن روی کتیبه تقدیر را آنگونه بنگرد و بخواند که این رویش را. آیا نمیتوانست «دیگر» ببیند و «دگرگون» بخواند؟ نه، نمیتوانست، یا شاید هم نمیخواست، در هر حال این نتوانستن یا نخواستن، تقدیر شاعرانه او بود. هستی، برای او سکهای دو رو بود که در هر دو رویش «پوزخند تاریخ» نقش بسته بود، و او تا آخرین لحظه عمرش نشنید یا نشنیده گرفت این دعوت را که:
سنگیاست دو رو که هر دو میدانیمش
جز «هیچ» به هیچ رو نمیخوانیمش
شاید که خطا ز دیده ماست، بیا
یک بار دگر نیز بگردانیمش
(خویی، ، ۱۳۵۷: ۲۹۶)
مهدی اخوان به جامعه خویش متعهد است و فارغ از هر جایگاه و مقامی خود را مدیون آن ها می داند و فریاد می زند:
مردم! ای مردم
من اگر جغدم به ویران بوم
یا اگر بر سر
سایه از فرّ هما دارم
هرچه هستم از شما هستم
هرچه دارم از شما دارم
(اخوان ثالث: ۱۳۸۷: ۳۴۳)
علاوه بر این ها، اخوان معتقد است که شاعر نباید خویشتن را از جامعه جدا انگارد، بلکه باید کارکرد اجتماعی و اخلاقی را سرلوحه وظایف خویش قرار دهد (کاخی، ۱۳۷۱: ۲۵۲). وشاید به همین دلیل باشد که می گویند : «نیما آغازگر سمبولیسم اجتماعی در شعر نو فارسی بود و اخوان ثالث آن را به کمال رسانید» (لنگرودی، ۱۳۷۷: ۲۹۶).
بررسی های شعر مهدی اخوان نشان می دهد که پرداختن به اجتماع از برجسته ترین مؤلفه های شعر شاعر است و او هرگز خود را جدا از تعهد به جامعه احساس نمی کند.
۲ ـ ۵ ـ خوشا اقلیم خوزستان (۱۳۵۱ ـ آبادان)
در خصوص استان خوزستان قطعه های زیر را سروده است: دو شعر زیر به فاصله ده سال سروده شده است. شعر اول مربوط به قبل از جنگ تحمیلی است و شعر دوم در سال دوم بعد از جنگ:
فایل شماره 8859