“
انگیزه پیشرفت در همه مقاطع تحصیلی و تقریباً برای همه محصلان مطرح است که ناکامی در آن طبعاً موجب اضطراب محصل خواهد شد و گاهی ناکامی در پیشرفت تحصیلی، مشکلات عمدتاًً روان شناختی دیگری برای آن محصل به وجود خواهد آورد. انگیزه پیشرفت طبعاً مستلزم توانایی برتر و تلاش بیشتر است.
روان شناسی که احتمالاً بیش از اکثر روانشناسان درباره نیاز به پیشرفت یا انگیزش موفقیت مطالعه و بحث کردهاست دیوید مک کلند (۱۹۱۷) است که نظریه جامعی درباره انگیزش پیشرفت مطرح کردهاست. به نظر این روان شناس، آدمی در دوران رشد و تکامل خود نیاز به پیشرفت یا موفقیت را کسب کردهاست. او برای نشان دادن درجه و میزان اختلاف این نیاز میان افراد بشر پژوهشهایی انجام داده است.
روان شناس معروف دیگری که در طرح و گسترش نظریه انگیزش پیشرفت سهم بسزایی دارد اتکینسون است که انگیزش پیشرفت مورد بحث مک کلی لند را با عقاید و تصوراتی درباره سطح آرزوهای شخص ترکیب کرد. اتکینسون چنین فرض میکند که تفاوتهای افراد در نیروی نیاز به پیشرفت را میتوان با نیروی نیاز به اجتناب از شکست[۱۶۰] مقایسه کرد. به نظر او بعضی از مردم موفقیت یا پیشرفت خود را جهت میدهند و برخی دیگر از شکست خوردن دارای درجه بالای اضطراب هستند. این روان شناس همراه لیت وین ضمن آزمایشی نشان دادند که افراد رهنمودهی موفقیت احتمالاً برای تحمل و حل دشواری کاری که می خواهند انجام دهند، بی درنگ هدفهای شخصی را پیشبینی میکنند. بنا بر این شانس موفقیت ایشان تقریباً ۵۰ درصد است، در حالی که رهنمودهی اضطراب هدفهایی در سطح بالا یا پایین دارند (در کار سخت شکست می خورند و کسی هم نمیتواند ایشان را سرزنش کند مطمئن هستند که در کارهای آسان موفق خواهند شد). به عقیده اتکینسون علاقه به پیشرفت و موفقیت تحت تأثیر احتمال موفقیت و جذبهی پیشرفت به سوی آن قرار دارد. نیاز شدید اجتناب از شکست، احتمالاً در افرادی پیدا میشود و گسترش پیدا میکند که شکست را تکرار میکنند و هدفهای فراسوی آنچه میاندیشند که میتوانند به آن برسند، برای خود انتخاب میکنند(شعاری نژاد، ۱۳۷۸: ۹۷-۹۶).
نظریه مورای
هنری مورای نخستین نظریه پرداز شخصیت به این مجادله علاقه مند بود که آیا شخصیت به صورت ساختار صفات بهتر توصیف میشود یا به صورت پویاتر بر حسب نیازها یا انگیزه ها بهتر توصیف میگردد از نظر مورای بسیاری از رفتارها، نه همه آن ها توسط مجموعهای از نیازهای انسانی همگانی کنترل میشود. مهمترین کمک مورای به مطالعه انگیزش، مفهوم نیاز اوست و نیازها پایه فیزیولوژیکی دارند و نیازهای زیست شیمیایی را در مغز درگیر میسازند. نیازها یا از فرایندهای درونی و یا از وقایع بیرونی ناشی میشوند ولی همه نیازها در شخص تولید تنش میکنند و شخص برای کاهش تنش با ارضا نمودن نیاز عمل میکند هر ُفرد را میتوان صاحب مجموعه مشخص از نیازهای اساسی در نظر گرفت که رفتارش را جهت ارضای آن نیازه که برای شخصیتش حیاتی هستند نیرو بخشیده و هدایت میکند. برخلاف رویکردهای شناختی مفهوم نظریه مورای بیشتر متأثر از مدلهای بیولوژیکی بود تا فیزیکی. بر طبق نظر وی محیط میتواند نیاز را بروز دهد و میتواند موانعی در جهت بازداری از نیاز و رفتار مربوط به هدف ارائه دهد. او بین محیط ادراک شده و محیط مورد هدف فرق میگذارد به نظر مورای چیزی که اهمیت دارد محیط ادراک شده است افراد بر اساس ادراک خویش از محیط اطراف عمل میکنند. مورای فهرستی از نیازهای انسانی را تهیه کرد که عبارت بود از: نیازهای متضاد[۱۶۱] (مثل تسلط و دنباله روی)، نیازهای عقلی (مثل درک کردن[۱۶۲])، نیازهای تلاش (مثل پیشرفت)، نیازهای اجتماعی (مثل مهرورزی) و نیازهای دفاعی (مثل تحقیر گریزی[۱۶۳]) در نظام مورای جفت بودن نیازها مهم بودند زیرا وی معتقد بود تمام نیازها تااندازهای با یکدیگر هماهنگند یک نیاز امکان دارد با نیاز دیگری در تضاد باشد، امکان دارد نیازهای دیگر در هم ادغام شوند (مثل پرخاشگری و تسلط) در حالی که نیازهای دیگر ممکن است یکدیگر را تسهیل نمایند (مثل پیشرفت و عمل متقابل). تعریفی که مورای از نیاز ارائه میدهد این است: میتز تصور آدمی از نیرویی است که در مغز جای دارد واندیشه و عمل را چنان تنظیم میکند که وضعیت موجود نامطلوبی را به جهت موجب گردد، تصادفی و خود به خودی نیست. مقصود از وضعیت نامطلوب این است که نیاز زادهی نارضایتی است و آدمی را به سوی هدف رضایت بخش متوجه میسازد(کوثری، ۱۳۹۰).
انگیزش پیشرفت و ویژگیهای شخصیتی همبسته با آن
در سالهای پس از پژوهش اولیه مک کلند مطالعات زیادی انجام گرفت تا ماهیت و اثرات انگیزش پیشرفت را بررسی کنند. برخی از این گونه مطالعات، ویژگیهای شخصیتی افرادی را بررسی و کشف کردند که دارای انگیزش پیشرفت زیاد بودند، بدین معنی که چنین افرادی از راههای ویژه معینی عمل میکنند. در نتیجه پژوهشهای شایان توجهی که در خلال سال ها انجام گرفت، یافته های زیادی در مورد ماهیت شخصی که زیاد پیشرفت گراست به دست آمد.
افرادی که انگیزش پیشرفت در آن ها بالا است، علاقه مند به برتری، به خاطر برتری هستند و نه به خاطر پاداشی که به دنبال دارد. آن ها روی یک تکلیف به سبب پولی که به عنوان پاداش به دنبال دارد، کار نمیکنند. آن ها نقش ها را بر اساس فرصتهایی که برای برتری فراهم میکنند ارزیابی میکنند. علاقه پیشرفت در آن ها از کار کردن با گروه متأثر نمیشود بلکه از کار کردن برای خود اثر میگیرد. آن ها ترجیح میدهند به جای دوستان خود، متخصصان را برای دستیاری برگزینند. آن ها موقعیتهایی را ترجیح میدهند که بتوانند برای نتایج کوششهای خود، مسئولیت شخصی بپذیرند. آن ها مایلند سرنوشت خود را، خود کنترل کنند نه این که امور را به دست تقدیر، شانس و یا بخت بگذارند. آن ها دوست دارند که بر اساس ارزشیابی ها و تجربه های خود و نه بر اساس عقاید دیگر داوری های مستقلی داشته باشند. اشخاص پیشرفت گرا اهداف خود را پس از ملاحظه احتمال موفقیت، از راههای گوناگون تعیین میکنند. اهداف آن ها خطرات احتمالی متوسطی را در بر می گیرند، به گونهای که کوششهای آنان محکوم به شکست است و نه ضمانت کننده موفقیت. اهداف آن ها رقابت آمیز بوده و نتایج آن ها کاملاً نامطمئن هستند. افرادی که انگیزش پیشرفت در آن ها زیاد است، بیشتر نگران آینده میان مدت هستند تا دراز مدت. آن ها چشمانداز طولانی تری از زمان آینده دارند. از آینده انتظار بیشتری نشان میدهند و پاداشهای بزرگتر آینده را بر پاداشهای کوچکتر حال ترجیح میدهند. شاید به سبب این آگاهی دقیق از گذشت زمان است که به نظر این افراد، زمان به سرعت می گذرد و احساس میکنند که زمان بسنده برای انجام هر چیز را ندارند. آن ها برای این که پیشرفت به سوی اهداف خود را همچنان ادامه دهند، دوست دارند درباره چگونگی پیشرفت خود، پس خورد فوری، منظم و واقعی دریافت کنند (بال به نقل از مسدد، ۱۳۷۳: ۸۱-۷۹).
پیشرفت و تفاوتهای جنسی
“