“
به نظر ریچارد جنگینز برای فهم هویت فردی و اجتماعی، میتوان از یک الگوی هویتشناسی واحد استفاده کرد. الگویی که روند هویتیابی را شامل دو وجه درونی و بیرونی میداند. جنکینز با طرح مفاهیم و مقولاتی چون دربرگیرندگی و تفاوت و ردهبندی و مقاومت تلاش میکند الگوی واحد خویش را به روندهای هویتیابی در گروههای اجتماعی و ردهبندیهای گوناگون و جماعتهای محلی و قومیتعمیم دهد تا روشن سازد که هم هنگامی که افراد بدون مقاومت، ردهبندیهای از پیش تعیین شده اجتماعی را میپذیرند و تلاش میکنند تا خود را با آن هماهنگ سازند و هم هنگامی که سعی در شکستن این چارچوبها و ایجاد ردهبندیها و گروهبندیهای جدید و کسب هویتهای نوین دارند، در حیطهای قرار دارند که وجوه درونی و بیرونی هویت، همچون دوسویه یک واقعیت واحد عمل میکند. واقعیتی که در آن واحد، هم هویت فردی آن ها را تعیین میکند و هم هویت اجتماعی آن ها را. هویتهایی که اگر چه میتوان میزان تخیلی یا واقعی بودن آن ها را مورد سنجش یا داوری قرار داد، اما نمیتوان به دلیل کموبیش تخیلی بودن، آن ها را واهی تصور کرد.
جنکینز حول موضوعاتی چون خویشتن و هویت، خودهای اجتماعی، تأثیر ردهبندیها و گروهبندیهای اجتماعی در هویتیابی، پیشبینیپذیری، هویتهای نهادی و سازمانی و مدرنیته، عقلانیت و هویت سامان یافته است به طرح و نقد نظریه های مید، گافمن، گیدنز، برگر و لاکمن، شوتز و فوکو پرداخته و سپس الگوی نظری خود را در تحلیل و تبیین هویتهای فردی و اجتماعی ارائه نموده است. وی در عین حال از بخش عمدهای از نظریات شارحان پسامدرنیته و از جمله استوارت هال و رویکرد گفتمانی به هویت صرفنظر کردهاست، زیرا از دید وی اغلب این نظریهپردازان این وظیفه تاریخ باورانه را تحت عناوین مختلف بر خود فرض دانستهاند که قصه قدیمیپیشرفت را با فراروایت چندپارگی سوژه و هویت جایگزین کنند و در تعقیب چنین مضامین بلندی احتمالاً مسائل معمولی از نظر دور میماند. جنکینز میگوید: کانون توجه کار من به طور قطع مسائل معمولی است، یعنی ترکیب تعاملی هویت و این که هویت اجتماعی چگونه عمل میکند (چنکیز، ۲۰۱۴به نقل از یار احمدی ، ۱۳۹۳).
هویت اجتماعی تعریفی است که فرد از خود در رابطه با دیگران میکند و بر اساس عضویت در ردهها و گروههای گوناگون اجتماعی شکل میگیرد. هویت افراد وابسته به برداشت دیگران است و شناسایی دیگران لازمه تثبیت هویت ا ست. دو معنای اصلی هویت، تشابه و تمایز مطلق است. همه هویتهای انسانی حتی هویت فردی که در خویشتنی تجسم مییابد و بر اساس نحوه ارتباط با دیگران و تجربه های دوران حیات شکل میگیرد، اجتماعیاند چون به معنا مربوط میشوند و معنا نتیجه توافق و عدم توافق و موکول به جمع است. به علاوه، هویت اجتماعی شخص هیچگاه تمام شده نیست و مدام در معرض تغییر و تحول و بازنگری است. (چنکیز،. ۲۰۱۴به نقل از یار احمدی ، ۱۳۹۳).
از نظر جنکینز خودآگاهی درباره هویت اجتماعی در همه دورانها وجود داشته و منحصر به دوران مدرن نیست.نقطه قوت دیدگاه جنکینز، اتخاذ رویکردی بینابین رویکرد مدرن و رویکرد پسامدرن به هویت است هویت، نه امری ثابت و تمام شده و دارای انسجام و نه امری کاملاً سیال و چند پاره است.
نکته ظریف و مهمیکه جنکینز مطرح کرده آن است که هویت را نه میتوان با برجسته کردن جامعه، به هویتهای جمعی به ویژه هویت فرهنگی یا قومی فرکاست، مثل آنچه سارا دلامونت در کتاب میلها و هویتها انجام داده است، و نه مانند گیدنز میتوان میان هویت شخصی و هویت اجتماعی تفاوت قائل شده و مرز روشنی ترسیم کرد. هویت فردی و هویت جمعی را نمیتوان از هم متمایز کرد چرا که تمایز فرد و جامعه را نمیتوان بدیهی انگاشت. به نظر جنکینز، دلامونت و گیدنز، تقسیمبندی سپهر اجتماعی را که عمدتاًً متأثر از سنت دروکیم و طیفهای گوناگون پوزیتیویسم است مسلم فرض میکنند. از نظر آن ها در یک طرف افرادند و در طرف دیگر فرهنگها و جوامع.در روایت دیگری که از نسبت امر فردی- شخصی و امر اجتماعی، فرهنگی سخن میگوید، نوعی هستیشناسی عرضه میشود که بنابر آن شخص و فرد در قیاس با جامعه شأنی متمایز دارد. به نظر جنکینز این دیدگاه تشابه زیادی به ویژگی عقل سلیم دارد و گیدنز گاه به این روایت نزدیک شده است. هر چند برخی از جامعهشناسان از فردگرایی روششناختی حمایت میکنند- یعنی داده های مربوط به گروه ها و جمعها را باید با مراجعه به افراد کسب کرد- اما غالب دانشمندان علوم اجتماعی فردگرایی نظری ریشهای را رد میکنند و بر وجود چیزی به نام جامعه اتفاق نظر دارند. دیدگاهی که جنکینز برای فهم هویت اجتماعی عرضه میکند، دیالکتیک هویتها و دیالکتیک فرد و جامعه است. مید، گافمن و فردریک بارث افرادیاند که جنکینز نظریه هویت خود را با الهام از کار آن ها ساخته و پرداخته است(چنکیز،. ۲۰۱۴به نقل از یار احمدی ، ۱۳۹۳).
به نظر او هویت، شرط ضروری حیات اجتماعی است اما هویت فردی نیز که در خویشتنی تجسم یافته، به طور کامل در جامعه ساخته میشود. یعنی در فرایندهای اجتماعی شدن اولیه و فرآیندهای جاری تعامل اجتماعی که در چارچوب آن ها افراد در طول عمرشان خود و دیگران را تعریف و بازتعریف میکنند. خود ترکیبی است جاری و پویا که حاصل تعریف خود (درونی) و تعاریفی است که دیگران از خود عرضه میکنند (بیرونی). جنکینز روی الگوی واحدی از خویشتنی تأکید میگذارد که ترکیبی دیالکتیکی از تعریفهای درونی و بیرونی است. اما خودآگاهی یا شناخت زمانی حاصل میشود که فرد خود را در جای یک دیگری تعمیم یافته اجتماعی بگذارد. معمولاً در سپهر اجتماعی تعریف کسانی (دگرانی) بر کرسی مینشیند که واجد قدرت باشند (چنکیز، ۲۰۱۴به نقل از یار احمدی ، ۱۳۹۳).
“